دلا یک ره بیا ساز سفر کن ز هر چه پیشت آید زان حذر کن
که شاید سوی یارت بار یابی دمــــادم جلــــــوه هـای یـــار یابی
دلا بازیچـه نبـــود دار هستی که جز حق نیست در بازار هستی
بود آن بنده فیــــروز و موفّق نجــوید انـدر این بازار جـز حـق
دلا از دام و بند خـود پرستی نرستی همچــو مـرغ بی پرستی
چرا خو کرده ای درلای و درگل از این لای و گلت بر گو چه حاصل
.......
دلا عالم همه الله نور است بیابد آنکه دائم در حضور است
ترا تا آینه زنگار باشد حجاب دیدن دلدار باشد
دلا تو مرغ باغ کبریایی یگانه محرم سرّ خدایی
بنه سر را بخاک آستانش که سر برآوری از آسمانش
دلا مردان ره بودند آگاه زبان هر یکی انّی مع الله
شب ایشان به ازصد روز روشن دل ایشان به از صد باغ گلشن
دلا شب را مده بیهوده از دست که در دیجـور شب آب حیاتست
.......
دلا شب کاروان عشق با یار به خلوت رازها دارند بسیار
.......
دلا از ذرّه تا شمس و مجرّه به استکمال خود باشند در ره
همه اندر صراط مستقیم اند به فرمان خداوند علیم اند
دلا باشد کمال کلّ اشیا وصول درگه معبود یکتا
اگر تو طالب اوج کمالی چرا اندر حضیض قیل و قالی
دلا خود را اگر بشکسته داری دهن را بسته تن را خسته داری
امیدت باشد از فضل الهی که یکباره دهد کوهی به کاهی
ديوان اشعار،آثار علامه حسن زاده